یادداشتهای یک برنامه نویس

بیان تجربیات و دیدگاه های یک برنامه نویس در مورد نرم افزار , طراحی و تولید برنامه با استفاده از تکنولوژی های مایکروسافت

یادداشتهای یک برنامه نویس

بیان تجربیات و دیدگاه های یک برنامه نویس در مورد نرم افزار , طراحی و تولید برنامه با استفاده از تکنولوژی های مایکروسافت

چهارشنبه, ۲۳ بهمن ۱۳۹۲، ۰۶:۵۴ ب.ظ

حکایت لپ تاپ پیر مرد ساده دل روستایی

          آورده اند که یک پیرمرد روستایی ساده دلی را Laptop خراب افتادندی. لاجرم عزم شهر جسته و پرسان و جویان گذار به مجتمع پایتخت افتادندی.
پیرمرد ساده دل به محض ورود به دکان نمایندگی شرکتی که آن را ایران رهجو نامیدندی، حمد و ثنای خداوندگار گفته صاحب دکان را سلامی گرم بداد .
جوانک صاحب دکان i Pad خود را به قسمی از روی تکبر به نمایش گذاشته و به جای پاسخ سلام ، چون بهایم سر همی تکان دادندی و سپس با لحن بسیار زننده ای که نکوهش در آن عیان همی بود سوال کرد که:
"کاری داشتید؟...."
پیر مرد روستایی لپ تاپ از خورجین به درآورده و جوان فروشنده به محض رویت آن، پوز خندی در تمسخر زده و لپ تاپ را از پیر مرد روستایی بستد و با همان پوزخند و لحن کنایت آمیز که عادتی نارواست و بر هیچ انسان کاملی نشاید، سوال همی پرسید که:
"پدر جان این مال خودته؟"
پیرمرد ساده دل پاسخ بداد:
"بلی فرزندم. انجام و عاقبت تو نیک بادا اگر مرحمتی بزرگ به من نموده و بر سرم منتی افزون گذاری و باطری آن تعویض نمایی که خداوند متعال تو را اجری فزون عنایت نماید."
جوان گستاخ فروشنده باز در کمال بی ادبی و بی حرمتی گفت:
"باشه اما ... اما 250 هزار تومن پول باطریش میشه داری پولشو بدی؟"
پیرمرد در کمال ادب و تواضع و فروتنی پاسخ داد
"تصدق شما گردم به محض تعویض آن، دستمزد آن را بی فوت وقت اهدا خواهم نمود که پیامبر اکرم (ص) وصیت نمود: مزد کارگر را پیش از آنکه عرقش خشک شود باید پرداخت. به دیده منت."
جوان گستاخ دگربار به سبب تحقیر روستایی دهان کثیف خود را باز نموده اضافه کرد:
"حالا با این چیکار میکنی گوسفنداتونو میشماری؟"
پیرمرد که متوجه گستاخی بیش از اندازه جوان فروشنده شد باز در منتهای ادب و کرامت پاسخ داد:
"به همان پروردگار جل و جلاله که آثار فطرت او بر چهره روز زوشن تابان است و انوار حکمت او در دل شب تار، درفشان، این پیشگویی شما درست و البته کامل نیست. زیرا چونانکه شما نیک تر بباید دانستن، محاسن این مخلوق و آفریده دست بشری را هیچ نهایتی نیست و از سویی ایزد تعالی هر کار را سببی و هر شخصی را بهر سببی آفریده که تخطی از آن شرط عقل نباشد . اما آنچه مطلوب من بود این بود که یک App منطبق بر Service Oriented Architect که فضلا و اربابان فن آن را به اختصار SOA نامیدندی ، با بهره و ترکیب متعادلی از Java و XML و ....نگاشته و آن را به URL سرویس جام جهان نمای Google روانه کرده و از Live View بهره همی جسته تا شمار گوشفندان را بی زحمت مضاعف در خزانه Oracle ثبت نمایم. وقتی در این راه بر سبیل شاگردی همتی مضاعف گماشتم مشاهده نمودم که این تنها بخش بسیار ناچیزی از نفایس ذخایر این گوهر گونه ناب بوده و در طرفه العینی من که بنده ناچیز و زبون خداوندگار جهانیان باشم قادر خواهم بود نعوذ بالله از وضع آینده خورشید و ستارگان و افلاک آگاه بوده و چراگاهی بس بهتر برای گله خود آماده نمایم. این بود که از سر فصول مشبع اندیشیده و بهره مندی از آن را از اصول و فروع و زوایا دیده در مقوله Web Services اندیشیدن نموده و مسارعت آغاز نمودم. این تجربه کافی و کوشش ساعی سایر دوستان و علی الخصوص کد خدای ده را متنبه نمود و این تفکر را به نهایت اشباع رسانیده و با تهیه لوح های اعتباری غیر وطنی، حتی تهیه مایحتاج اهالی را با eBay و Amazon و ... به غایتی بیکران رسانیدند. از این رو ...
در این هنگام جوان فروشنده باطری را به دست پیرمرد داد و با احترام گفت:
"استاد این باطری شما که تقدیم حضور میکنم. خیلی خوش آمدید."

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۱۱/۲۳
مهران حسین نیا

نظرات  (۱)

من هم از کلمات پیرمرد چیزی نفهمیدم فقط دونستم خیلی میدونه . جالب بود .

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی